به محض اینکه به خانه رسید، داشت می خندید ، گفتم :(( چیه؟ ))
گفت :(( آقای مظاهری یک چیزی گفته به ما که نباید به زن ها لو بدهیم ،
ولی من نمیتوانم نگویم .))
گفتم :(( چرا؟ ))
گفت :(( آخر تو با زن های دیگر فرق می کنی .))
کنجکاو شده بودم گفتم :(( یعنی چه؟ ))
گفت :(( اینقدر خانه نبودم که بیشتر احساس می کنم
دو تا دوست هستیم تا زن و شوهر .))
گفتم :(( آخرش می گویی چی بهتون گفتند؟ ))
گفت :(( آقای مظاهری توصیه کرده که
محبت تان را حتما به همسرتان ابراز کنید .))
توی سپاه شرط بندی کرده بودند که چه کسی رویش می شود
یا جرات دارد امروز
به زنش بگوید دوستت دارم!
گفتم :(( خدارو شکر ، یکی این چیزهارا به شما یاد داد.))